i T خنده آموزش آی تی
دستم به آرامى روى پتويش لغزيد و گوشه هاى پتو در مشتم جمع شد، آرام آرام پتو از رويش كنار ميرفت و من با هيجان و اضطرابى وصف نشدنى پتو را ميكشيدم، قلبم به تپش افتاده بود و استرس با پتو هرآن بيشتر به سمتم مى آمد. ناگهان سارا تكانى خورد و يك آن مثل سنگ خشك شدم آب دهانم را به سختى گورت دادم و نگاهى به چشمهاى زيبا و بسته سارا انداختم كه نشان ميداد به خوابى عميق فرو رفته. ديدن صورت زيباى سارا از آن فاصله ى نزديك لذتى با ترس در آميخته بود كه حتى توان چشم برداشتن از او را نداشتم، مطمئن بودم كه هيچ نيرويى در آن زمان نميتواند جلوى رسيدن به آن اهداف شيطانيم را بگيرد و من، بنده ى شيطانم... هنوز نيمى از بدنش زير پتو پنهان بود، سرما جورى از من گريخته بود كه جايش را عرق روى پيشانيم گرفته وبى دريغ براى خواسته ام تلاش ميكردم. با حركت آرام دستم كم كم پتو از رويش سر ميخورد و عطر سارا لحظه به لحظه مرا بيشتر مست ميكرد و لذتى كه برايش تلاش ميكردم دست يافتنى ميشد و آن را با تمام وجود حس ميكردم. سارا مانند فرشته اى معصوم و بى دفاع اسير شيطان وجودم شده بود و خوابش چقدر سنگين بود! نه عمه دارم ونه به روح معتقدم جاست جسم نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش اومدید مدیریت وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها تبادل لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||||
|